آخه چه فکری کردی ....
باباتون از عمو عباس شکایت کرده واسه اینکه اومده من و شما ها رو از خونه گندی که درست کرده بود نجات داده.اونروز که مامان جونی و خاله نسرین و عمو عباس اومدن باباتون به قصد کشت منو زده بود و شما دوتا طفل معصوم از ترس فقط گریه میکردین . حسابی قاطی کرده بود . در رو رو ما قفل کرده بود و سیم تلفن رو از پایین قطع کرده بود.عمو عباس پایین موند تا من وسایلمون رو جمع کردم و واسه همیشه از اون خونه سه تایی اومدیم بیرون. حالا باباتون نمیدونم چه فکری کرده و رفته از عمو شکایت کرده که زن و بچه منو دزدیده!!!!
پریروز هم رفتیم کلانتری تا به شکایت رسیدگی بشه. اومده بود حسابی هم خوشتیپ کرده بود با یه کلاه روی سرش!
اولش اصرار کرد که برگردیم . اما بعدش دوباره همون آدم لجباز از خود راضی شد و شکایتش رو پس نگرفت.بعد هم رفتیم دادسرا و....
منتها تعجب میکنم از اینکه واقعا خجالت نمیکشه اینهمه منو کتک زد و کبود کرد و داغون کرد و به خودش حق میداد که من نمیرم شکایت کنم و ادعای مردی میکرد.حالا خودش رفته پزشکی قانونی ونوشته توش به علت خراشیدگی دست؟؟؟؟؟
الان خیالم راحت تره که شماها رو با خودم از اون زندگی کشیدم بیرون حداقل اعصابتون آرومتره و امنیت دارین. من خودم مسئول گلهایی مثل شماها هستم میدونم راهم سخته ولی نمیزارم سختی بکشین.