شاملو
چه بی تابانه می خواهمات ای درویات آزمون تلخ زنده به گوری ! چه بی تابانه تو را طلب می کنم! بر پشت سمندی گویی نو زین که قرارش نیست. و فاصله تجربهیی بیهوده است. بوی پیرهنات این جا و اکنون. ــ کوه ها در فاصله سردند. دست در کوچه و بستر حضور مـأنوس دست تو را می جوید و به راه اندیشیدن یأس را رَج می زند. بی نجوای انگشتان ات فقط. ــ و جهان از هر سلامی خالی...