آینده
در سکوتی عمیق صدای خنده ای می آید
صدای خنده خس داری که می هراساندم از آینده
آینده وحشت را در میان مژه هایم به گردش در می آورد
از تمامیتش می ترسم
می ترسم از تنهایی
می ترسم که مادر نباشد
می ترسم از پیری
می ترسم از رها شدن
آینده نزدیک آینده دور
تصوراتم به دوردستها گره می خورد
من و یک صندلی کهنه یک خانه اجاره ای یک کمر خمیده
و مردی که در جوانی جایش گذاشته ام
من از آینده دور می ترسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی